نویسنده برتر

ساخت وبلاگ
در روز گاران دور شاه مشغول اداره کشورش بود .شاه صبح ها دیر از خواب بر میخیزید برعکس وزیرش که همیسحر خیز بود یک روز وزیر به شاه گفت :"زشت است که یک شاه تا  لنگ ظهر خواب باشد .از قدیم وندیم گفتند:"سحر خیز باش تا کام روا باشی. شاه از شنیدن این حرف وزیر به او برخورد وبه ندیمه هایش دستور داد تا فردا صبح زود بروند و لباس را از تن وزیر بیرون بکشند ولی او را نکشند فردا صبح زود ندیمه ها این کار را انجامدادند ولباس را از تن وزیر بیرون کشیدند وزیر ناچار مجبور شد به خانه برگردد و لباس بپوشدبعد نزد شاه رفت شاه به وزیر گفت:" توکه مارا به سحر خیزی دعوت می کردی چرا خودت دیر کردی وزیر گفت :"چند دوزد درسر راه من سبز شدند ولباس هایم را از تنم بیرون کشیدند ومن مجبور شدم به خانه برگردم  ولباس بپوشم. شاه گفت:"این بود که میگفتند سحرخیز باش تا کام روا باشی هاهاهاهاها!!!!!! وزیر دانا گفت ان دزد هاهم سحر خیز بودند تا کام روا شدند نویسنده برتر...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده برتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thebestwritera بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:58

شیری در جنگل راه می رفتوبه هر جانوری که میرسید  می پرسید :"قوی ترین حیوان جنگل  کیست؟" جانور باترس ولرز می گفت:"البته شما" آنگاه شیر با غرور و خودپسندی سرش را تکان می داد و می گذشت تا اینکه به فیلی قوی پیکر رسید.از فیل پرسید  قوی ترین حیوان  جنگل کیست؟ فیل خورطومش را دور کمر شیر انداخت و او را از زمین بلند کرد و دور هوا چرخاندو محکم به زمین انداخت.شیر برخاست وخودش را تکان داد وگفت:براد نویسنده برتر...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده برتر دنبال می کنید

برچسب : ترین,حیوان,جنگل, نویسنده : thebestwritera بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 2:19

شب ان روز که موسی باجادو گران فرعون مسابقه داد و جادوگران فرعون باختند، شیطان به اتاق فرعون آمد و گفت خاک بر سرت کنم تو که ادعای خدایی می کنی چرا در برابر موسی کم  آور دی و شکست خوردی درهمان لحظه شیطان داشت از اتاق بیرون می رفت که فرعون پرسید :چرا بر آدم سجده نکردی گفت چون می دانستم ازنسل او چون تو به وجود خواهد آمد. + نوشته شده در  یکشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۴ساعت 18:17&nbsp توس نویسنده برتر...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده برتر دنبال می کنید

برچسب : فرعون,نادان, نویسنده : thebestwritera بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 2:19

 دزد جوانی را پیش پادشاه بردند.پادشاه دستور داد تا دست اورا قطع کنند .مادر جوان که با او بود باگریه وزاری به پادشاه گفت"ای پادشاه پسرم نان اور من استواگر دستشرا قطع کنید دیگر نمی تواند کار کندومن از گرسنگی میمیرم خواهش مکنم او را ببخشید پادشاه گفت من باید دست او را قطع کنم تا دیگر به مال مردم دست درازی نکند. پیرزن گفت ای پادشاهگناه پسر مرا هم یکی از ان گناهانی بدانکه هرروز به خاطر ان از خداوند طلب نویسنده برتر...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده برتر دنبال می کنید

برچسب : پادشاه,ودزد, نویسنده : thebestwritera بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 2:19

از : ماریا  به: کی  خوشحالم که خانواده ات می خواهند به کاستاریکا بیایند در کاستاریکا تنها دو فصل وجود دارد فصل بارانی و فصل خشک  در فصل بارانی اغلب روزها باران می آید اما این به این معنی نیست که هر روز باران می آید  مردم در روزهای آفتابی می توانند به ساحل بروند در طول فصل خشک نیز کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد مردم معمولا از دیدن آتشفشان لذت می برند شما می توانید دیدن آتشفشان را در فصل بارانی تجربه کنید من خوشحال هستم که شما می خواهید در فصل خشک به کاستاریکا بیایید. ما روزهای خوب و خوشی با هم خواهیم داشت. به زودی در اینجا می بینمت  نویسنده برتر...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده برتر دنبال می کنید

برچسب : سفر به کاستاریکا,سفر به كاستاريكا,بلیط سفر به کاستاریکا, نویسنده : thebestwritera بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 14:49

شیری در جنگل راه می رفتوبه هر جانوری که میرسید  می پرسید :"قوی ترین حیوان جنگل  کیست؟" جانور باترس ولرز می گفت:"البته شما" آنگاه شیر با غرور و خودپسندی سرش را تکان می داد و می گذشت تا اینکه به فیلی قوی پیکر رسید.از فیل پرسید  قوی ترین حیوان  جنگل کیست؟ فیل خورطومش را دور کمر شیر انداخت و او را از زمین بلند کرد و دور هوا چرخاندو محکم به زمین انداخت.شیر برخاست وخودش را تکان داد وگفت:برادر فقط از تو سوالی کردم.اگر نمی دانی بگو نمی دانم.چرا اوقات تلخی میکنی .فیل گفت من هم فقط خواستم جواب سوالت را داده باشم  نویسنده برتر...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده برتر دنبال می کنید

برچسب : قوی ترین حیوان جنگل,قوی ترین حیوان جنگل چیست,قويترين حيوان جنگل,قوی ترین حیوانات جنگل, نویسنده : thebestwritera بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 23 شهريور 1395 ساعت: 14:49

                                                                                                                                         دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند.یکی آنکه اندوخت و نخورد و دیگر آنکه اندوخت و نکرد : علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی یکی را گفتند :عالم بی عمل به چه ماند گفت: "به زنبور بی عسل". لقمان را گفتند :"ادب از که اموختی ؟" گفت از بی ادبان هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پر هیز کردم. مشک آن است که خود ببوید نه انکه عطار بگوید دانا چون طبله ی عطار است.خاموش و هنر نمای ودانا چون طبل غازی بلند اواز و میان تهی . نویسنده برتر...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده برتر دنبال می کنید

برچسب : ادب از که آموختی,ادب از که آموختی ازبی ادبان,ادب از که آموختی؟از بی ادبان,ادب از که آموختی گفت ازبی ادبان,انشا ادب از که آموختی,داستان ادب از که آموختی لقمان,جوک ادب از که آموختی,جک ادب از که آموختی,انشا درباره ادب از که آموختی,موضوع انشا ادب از که آموختی, نویسنده : thebestwritera بازدید : 834 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 15:24

شب ان روز که موسی باجادو گران فرعون مسابقه داد و جادوگران فرعون باختند، شیطان به اتاق فرعون آمد و گفت خاک بر سرت کنم تو که ادعای خدایی می کنی چرا در برابر موسی کم  آور دی و شکست خوردی درهمان لحظه شیطان داشت از اتاق بیرون می رفت که فرعون پرسید :چرا بر آدم سجده نکردی گفت چون می دانستم ازنسل او چون تو به وجود خواهد آمد.

نویسنده برتر...
ما را در سایت نویسنده برتر دنبال می کنید

برچسب : نادانی فرعون, نویسنده : thebestwritera بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 15:24

درزمان های قدیم دریک کشور دور خدا یک دختر خیلی قشنگ به یک پادشاه وملکه داد   تولد این دختر زیبا ه پدر ومادرش وهم تمام مردم کشورش راخوشحال کرد پادشاه وملکه جشن گرفتند و همه پریان رابه جشن دعوت کردند. اما یادشان رفت جادوگر جنگل را هم به جشن دعوت کنند جادوگر جنگل ناراحت شد وبرای انتقام دختر را طلسم کرداو به پدرش گفت اگر سوزن یاتیغ به انگشت دختر فرو روداوبرای همیشه به خواب خواهد رفت دخترک بزرگ شد درحالی که از طلسم چیزی نمی دانستاو روز هادرباغ گرذش میکردباپروانه ها بازی می کردوبرای انها اواز می خواد دخترک به موسیقی علاقه دیادی داشت یک روز دختر داشت در نویسنده برتر...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده برتر دنبال می کنید

برچسب : زیبای خفته,زیبای خفته دوبله فارسی,زیبای خفته واقعی,زیبای خفته آنجلینا جولی,زیبای خفته ایران,زیبای خفته بازی,زیبای خفته شاهرخ,زیبای خفته 2,زیبای خفته عکس,زیبای خفته اپارات, نویسنده : thebestwritera بازدید : 35 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 15:24

  در زمان قدیم پاد شاهخی در کشوری حکو مت می کرداو یک روز  در باغ کاخ خود قدم می زد پسر کوچکی را دید که کتابی در دست داشت ودر گوشه ای نشسته بود و می خواندجلو رفت واز پسر  پرسید توکیستی پسرم؟ پسر بلند و با لحن  مود بانه ای پاسخ داد من پسر مستخدم شما هستم   پادشاه پرسید: ای چه کتابی است که میخوانی پسر با لحن مودبانه ای جواب داد اینکتاب تا ریخ است که می خوانمپاد شاه کمی دیگر با پسرحرف زد و از هوش واستعداد او بسیار خوشش امد وبه وزیرش دستور داد تا سر پرستی و تر بیت او را بر  عهده بگیرد سال ها گذشت پسر بزرگ شد و پادشاه به او مقام و منصب مهمی داد نزدیکان پادشاه به پ نویسنده برتر...ادامه مطلب
ما را در سایت نویسنده برتر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thebestwritera بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 22 شهريور 1395 ساعت: 15:24